بارانباران، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

درباره ی باران

باران و مهد کودک

این روزا بازم وقتی می زارمت مهد پیش خاله مژگان گریه می کنی روزی هم که گریه نمی کنی یه بغضی می کنی که اگه های و هوی گریه کنی خیلی از اون بغض بهتره آخه چرا خاله مژگان که خیلی مهربونه خیلی هم دوست داره وقتی میای خونه بهت می گم خاله مژگان چکار کرد می گی اذیت کرد بهت می گم مگه بهت شیر نداد بخوری می گی شیر داد میگم مگه بهت موز نداد بخوری می گی خوردم و............ ولی بعدش عصبانی می شی میگی نگو دوست نداری از خوبیاش بشنوی دوست داری همه باورشون بشه که اونجا رو دوست نداری با تمام خوبی های خاله مژگان اونجا بهت خوش نمی گذره قربونت برم  می خوای خونه باشی پیش مامان و بابا و آجی عزیزم خوب منم می دونم هیچ جایی مثل خونه نیست اونم برای تو که ...
26 آبان 1390

تبریک عید غدیر

  گفت تو غرق گناهی     گفتمش یا رب بلی   گفت پس چرا آتش نمی گیرد جان و تنت   گفتمش چون حک نمودم روی قلبم یا علی       عید غدیر خم بر همه ی شیعیان مبارک                                                                ...
24 آبان 1390

باران و شیرین زبونی های جدید 2

سلام دخترم سلام عزیزم سلام گلم خیلی خیلی دوست دارم می دونستی ............     این روزا که داره دو سالتم یواش یواش تموم می شه خیلی شیرین زبون شدی البته فقط جلوی خودمون جلوی بقیه انگار زبونت موش خورده هیچی نمی گی ما هم انقد با آب و تاب تعریف می کنیم که دل همه آب می یفته    چند روز پیش بابا با دستش زد رو دماغت به بابا گفتی :"نتن بابا نتن بابا نتن نتن دماغ اوبه ........"   صداتم خیلی خوشکله که نمی تونم با نوشتن خوشکلی شو به همه نشون بدم ولی خودم همیشه ازت فیلم می گیرم   اون هفته پنجشنبه می خواستم برم فوق العاده تصمیم بر این بود که تو رو ببرم مهد و بهار ببرم خونه خاله ژیلا برای تو عروسک قر...
16 آبان 1390
1